من یه آیدل هستم 4

آنچه گذشت:هونگ یهو تکونم داد:الوووووو دختر سه ساعت دارم صدات میکنم من:ببخشید تو فکر بودم هونگ:چی بوده که انقدر ذهنتون مشغول کرده من:اممم چیز خواصی نبود (هه داشتم به زندگی سگیم فکر میکردم)continue _بیا برو خونه حتما خیلی خسته ایی از یه طرف مصاحبه از طرف بیمارستان برو خونه استراحت کن _نچ نمیرم دلم میخواد بچتون ببینم _دختر بیا برو هر وقت آوردنش بیا ببین تو که عجله نداره _چرا عجله دارم انقدر هم بحث نکن ن...م..ر...م نمیرم _اوف چقدر لجبازی باشه هر کاری دوست داری بکن رفتم سمت خوراکی هایی که خریده بودم دو تا کمپوت آناناس و در آورد و با دستم بازشون کردم. هونگ:همیشه به این قدرت و زور و بازوت حسودی میکردم گفتم:...

گفتم:...همچین چیز خوبی هم نیست همیشه باید حواست باشه که چیزی و نشکنی کلا احساس خوبی نیست. _به هر حال خیلی قدرت خوبیه

ببخشید دستم خورد اومدم سوال بعد تا خواستم چیزی بگم یهو پرستار اومد تو و گفت:مامانه کوچولومون هنوز بیدار نشده هونگ:ن...مینوبا صدای خیلی پایین و ضعیف گفت: هونگ*سرفه*بچم..بچم خوبه؟پرستار قبل از اینکه هونگ چیزی بگه گفت:بچتون حالش خوبه فقط الان گشنشه

رفتم پیش مینو گونشو آروم بوسیدم گفتم:خوبی؟مینو با بغض گفت:خیلی خانمی به خدا.قبل از اینکه اشکاش بریزه رو صورتش گفتم:خوبه خوبه....سر هر چیزی گریه میکنه امیدوارم پسرت عین خودت خنگ و دل نازک نباشه با بغض خندید و گفت:خیلی بیشعوری...جنبه تعریف و نداری....خندیدم و بلند شدم بچه دست هونگ بود دست بچه رو بوسیدم و رفتم بیرون.....دلم واسه مامانم تنگ شده بود رفتم توی حیاط هوا خوب بود.....چرا من اینهمه بدبختی و باید بکشم چرا از پنج سالگی به بعد حتا یه قطره اشک هم نریخته بودم... یه بغض ۷ ساله ته گلوم بود .....از هر طریقی سعی کرده بودم که اشک بریزم نشده بود..... از زبان کوکی:اعصابم خورد بود. چرا اینقدر توی این ۲ هفته بدبختی سرمون هوار شده بود به نامجون گفتم:میرم یه هوایی بخورم منتظر جواب نشدم و زدم بیرون

رفتم بیرون تک و توک یه سری آدم توی حیاط بود که همشون پیر بودن. رفتم کناره دیوار یه دختر یه حدودا ۱۲ یا ۱۳ سالش بود به دیوار تکیه کرده بود و چشاشو بسته بود. خواستم برگردم که گفت:بیا بشین از طرفدارات نیستم . چشاش هنوز بسته بود از کجا فهمیده بود. شونه هامو بالا انداختم و روی زمین نشستم . حدوده یک ربع ساکت ساکت فقط نشسته بودیم که گوشیه دختره زنگ خورد(مثلا راشا ماسک داره برای همین نشناختتش)جوابش و داد _بله؟ _......... _آها باشه باشه _.......... _نه من میمونم برو تو _....... _امم الان توی فضای سبز بیمارستانم نه نگران نباش من پیشش هستم ....الان خوابه؟ _...... _خوبه نگران نباش مثلا به من میگن راشا ها برو خیالت تخت.....باشه دارم قطع میکنم صبر کن ببینم راشا؟؟؟این همون دختره که به عنوان اولین نوجوان رسمی کی پاپ معروف شده بود نبود؟؟؟با تعجب نگاش کردم تا خواستم چیزی بگم ماسکشو آورد پایین و گفت:آره خودمم

با هم گفتیم:تو چرا توی بیمارستانی؟ من:😐😅 راشا:😯😅 من:اول تو بگو _اوکی همسر منیجرم بچشون به دنیا آورد منم که با هر دوشون احساس نزدیکی میکنم اومدم اینجا حالا تو بگو _باشع‌.....جیهوپ به شدت آسیب دیده و.... پرید تو حرفم _بزار حدس بزنم، با گلوله زدنش و شما هم مطمئنید کار هیترا هست درسته؟؟ _پس نباید مطمئن باشیم فقط از هیترا همچین کاری بر میاد با تاسف سرشو تکون داد و گفت:میتونی منو ببری پیش جیهوپ؟ با شک بهش نگا کردم.گفت:نخورم.با طرز زدن تیر میتونم بگم که کسی که زده هیتر هست یا کسه دیگه اییه باز هم با شک نگاش کردم که اعصابش داغون شد:اصلا به منچه من میرم پیش مریض خودم تا خواستم بره دستشو گرفتم گفتم : باشه با یه لبخند پیروز مندانه گفت:بزن بریم to be continue